هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

هــــدیـــــه

این قافله عمر عجب میگذرد...

عزیزدلم دیروز 24 تیر یه صفحه از دفتر زندگیم ورق خورد و این ورق خوردنه یه سال ما رو بزرگتر کرد نمیخوام بگم پیرتر شدم پس میگم به لطف خدا عاقل تر شدم مثل سالهای قبل خونه مامانی اینا دعوت بودیم قربون مامانم بشم که همیشه تو اینجور مراسما برامون سنگ تموم میذاره صبح بیدار شدیمو مامانو دختر دست تو دست هم رفتیم خونه مامانی اینا...بابا میخواست بعد از ظهر ببره بازار تا برام کادو بخره ولی من راضی نشدم که تو گرمی هوا با دهن روزه بیرون باشه به این دلیل هم یه پیشنهاد دادم: از بابا وجه نقد خواستم و ایشونم با کمال میل قبول کردن ولی بعدا متوجه شدم که خودشون تنهایی رفته بازار و چون چیزی که لایقم باشه رو پیدا نکرده تصمیم گرفته کارت هدیه بخره من زیاد ا...
25 تير 1392

مرغ عشق...بستنی...آلبالو...خلاصه همه چی!

عزیزم از اونجا که عاشق حیوونا هستی بابا برات دوتا مرغ عشق خریده بود که خونه مامان جون اینا بودن هفته پیش مرغا از خونه مامان جون طرد شدنو قدم رو چشامون گذاشتنو تشریف آوردن خونه خودمون منم که ترسو، مسئولیت رسیدگی به اونا افتاده رو دوش بابا شمام عاشقشونی و دقیقه ها میری و نگاهشون میکنی از بین میوه ها آلبالو رو خیلی دوست داری و بهش میگی آما  بستنی رو هم دوست داری و بهش میگی بجیس اما بفرمایید ادامه مطالب با کلی عکس خدمتتون هستیم مرغهای هدیه خانوم ... و هدیه خانومه روسری به دست(لباسارو باباخریده) تو خونه اغلب اینطوری میگردی (این لباسارم بابا خریده)   هدیه خانوم محو تماشای مرغهای عشق اینجام به محض ای...
23 تير 1392

این روزها...

عزیزم میخوام یه لیست از کارایی که اخیرا میکنی برات بدم: کلمه به به ورد زبونت شده تا یه چیز تازه میپوشونم فوری میگی به به...دیروز من یه پیرهن تازه پوشیدم تا دیدیش اومدی مثل آدم بزرگا جنسشو لمس کردی و گفتی به به که من شدم اینجوری این روزها عروسکت رها، یه روسری و کتابای داستانت شدن عضوهای جداناپذیر از شما روسری رو سرت میکنی تو خونه عروسکتو بغل میکنی و برا خودت میگردی به رها هم میگی اَیا  بعضی وقتام به جای رها کتاب داستانتو دستت میگیری و آواز میخونی مثلا داستان میخونی حالا راضیم اگه تو خونه با اینا باشی بعضی وقتا میخوای همونطور با روسری و کتاب و رها بری ددر اونروز که من مریض بودم رفتیم بیمارستان شمس یه لحظه دیدم یکی از روسری های مامانی...
23 تير 1392

نظرسنجی وبلاگی

یکی دو هفته پیش مامان ثمین خوشگله بنده رو به یه نظرسنجی وبلاگی دعوت کرده بودن که ازشون تشکر میکنم که بنده رو به عنوان یکی از دوستاشون انتخاب کردن و یه عذرخواهی هم میکنم به خاطر دیر جواب دا دن به دعوتشون نظر سنجی و اینکه بنده چه جوابی دادم تو ادامه مطالب و اما سوالات نظر سنجی اگر ماهی از سال بودم... *تیر ماه...ماه تولدم  اگر روزی از هفته بودم...  *جمعه ... روز ظهور آقامون اگر عدد بودم... * 20 اگر نوشیدنی بودم... *آب هویچ اگر ثواب بودم... *کمک به فقیران اگر درخت بودم... *سرو اگر میوه بودم... *گوجه سبز اگه گل بودم... *ارکیده سفید اگه آب و هوا بودم... ...
22 تير 1392

روزهای دردناک

خوشگلم هفته پیش مریضیت دیگه به اوج خودش رسید شما وزنت کم شد و از غذا افتادی دوبار بردیمت دکتر بار دوم دکتر خواست برات سرم بنویسه که نذاشتم شاید کار اشتباهی کردم ولی نمیتونستم راضی شم که جلو چشام سوراخ سوراخت کنن خلاصه درست یه هفته مریض بودی و اخلاقت هم به کلی عوض شده بود و حالا هم اثرات بد اخلاقی رو سرت مونده درست روز جمعه بود که حالت یکم بهتر شد ولی من هنوز خسته بودم بیخوابی و خستگی از سر و کله ام میبارید یه هفته نه درست حسابی خوابیده بودم و نه غذا خورده بودم شنبه عصر رفتیم خونه مامان جون اینا موقع شام حالم چندان خوب نبود ولی به روم نیاوردم و به زور شامو خوردم و ... بابا از هفته ها پیش بهمون اصرار میکرد که بریم مسافرت منم که میترسید...
19 تير 1392

مسابقه

سلام به همه دوستای عزیزم هدیه گلی تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کرد با اینکه چیزی نمیخوره ولی به زور یه عکس گرفیم که بتونه غذا بخوره...از پشت صحنه های این عکس براتون مطلب خواهم گذاشت الان ساعت 5 وقت دکتر دارم هدیه بدجور مریضه چهارشنبه برا بدغذاییش بردم دکتر دارو داد ولی هیچ تاثیری ندیدم دیروز دوباره بردم که به دکتر بگم تو اشتهاش هیچ اثری نیست که دکتر گفت دو سه هفته باید صبر کنم از دیروز عصر هم تب داره و اسهال شدید... که داریم میریم دکتر به محض اینکه یکم بهتر بشه میامو مطالبو به روز میکنم فقط بدو بدو نوشتم تا دوستای هدیه که نگرانش بودن اندکی از نگرانی دران و اما هدیه خانوم تو مسابقه با کد 308 شرکت کرده منتظر رای همه دوستامون هستیم...
10 تير 1392

اولین تالار رفتن دخملی

عزیزم چون شما یکم از صداهای بلند میترسی تا حالا جرات نکرده بودم ببرمت تالار  ولی اینبار چون از موسیقی و نانای خوشت میاد تصمیم گرفتم ببرمت عروسی یکی از دوستان دعوت بودیم تیپ زدی و آماده رفتن شدی  قربونت برم اصلا اذیت نکردی و از اول تا آخر بغلم بودی و اونایی رو که میرقصیدن نگاه میکردی شب هم برا تولد بابایی یه کیک خریدیمو یه جشن کوچولو گرفتیم شما از ژله رو عروسکت برمیداشتی مثل کرم به عروسکت میزدی برا دیدن عکسا بفرمایید ادامه مطالب اینجا داری رو عروسکت کار میکنی اینم عروسک ژلی شده ...
4 تير 1392

توت

عزیزم 5 شنبه تصمیم گرفتیم با باباجون اینا بریم باغ باباجون برا خوردن توت البته یه تغییرای کوچلو هم تو برنامه مون به وجود اومد اول تصمیم داشتیم بریم خونه یکی از اقوام و جمعه رو بریم باغ که تو ماشین نظرمون عوض شد و شما با لباس و تیپ مهمونی رفتی باغ وقتی رسیدیم باغ شما همه چی خواستی الا توت  آلبالوها رو تا دیدی گفتی آما و ازمون آلبالو خواستی تا تو باغ بودیم لب به توت نزدی و فقط آلبالو خوردی   برا دیدن عکسا بفرمایید ادامه مطالب خواستم با گوش پاک کن مشغولت کنم که شروع کردی به تمییز کردن گوشت اینجام یه درخت پره توت و یه زمین پره توپ     جمعه حدودای ساعت 12 شب بود که رسیدیم خونه و شم...
2 تير 1392